درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

درسا تمام دارایی من

خاله

  هزارکلمه بر جای خالیت ریختم اما پر نشد...                                                              به گمانم از جنس بینهایتی........ ۵ روز از رفتن خاله زهرا به دانشگاه شیراز میگذره . هر روز دلتنگ تر از دیروزم . بدجوری به وجودش عادت کرده بودیم . .دیدن جای خالیش  برای ما که عادت کرده بودیم هر وقت میریم خونه مامان جون ببینیمش ...
16 مهر 1391

درسا و گوشواره هاش

سلام به روی ماهت که حالا دوتا گوشواره خوشگل هم بهش اضافه شده.   دیروز(۲۶/۵/۹۱)  روز پراسترسی داشتم. قرار بود برای شام بریم خونه دایی قاسم اینا. حاضرکه شدیم بابا حمزه گفت بریم گوشهای درسا خانوم رو سوراخ کنیم؟ منکه بااین حرف یه دفعه دست و پام رو گم کرده بودم گفتم: قصد داشتم یه روز مرخصی بگیرم بعد گوشهاش رو سوراخ کنیم تا ازش مراقبت کنم. باباحمزه گفت: اینقدرسخت نگیر. و بعداز شور دونفری ۵ دقیقه ای تصمیم گرفتیم اینکار رو انجام بدیم. رفتیم میدان شهرداری یه آقایی به اسم آقا بهزاد که توی مطب دکتر رزازیان تزریقاتی داشت وقبلا تعریفش رو شنیده بودیم  زحمت سوراخ کردن گوشهای دخملی رو کشید و دو تا گوشواره میخی سفید رو به گوشهاش حلقه ...
27 مرداد 1391

واکسن 18 ماهگی

سلام به همه...   درساخانوم واکسن۱۸ ماهگیش رو هم زد. ۲۳مرداد همراه باباحمزه رفتیم مرکز بهداشت رفعتیه . بعداز اندازه گیری قد و وزنت (قد۸۲سانتیمتر/وزن ۵/۹ کیلو) آخرین واکسن دوره شیرخوارگیت رو زدی. تا ۲۴ ساعت تب داشتی و نمیتونستی راه بری الهی بمیرم برات . نشسته بودی یه گوشه و پاهای خودت رو ماساژ میدادی. سه روز سرکار نرفتم تا پیشت باشم. الان که سرکارم دلم برات تنگ شده. ولی دیگه خانوم شدی. بزرگ شدی. بعضی ازکارات رو خودت انجام میدی البته سعی میکنی انجام بدی . جیشت رو میگی . سعی میکنی خودت غذا بخوری و... ازاینکه روز به روز بالندگی تو رو میبینیم لذت میبریم.   ...
26 مرداد 1391

اولین استخر رفتن درسا

سلام به همه   از اونجایی که باخودم قرار گذاشتم تمام اولین های درسا کوچولو رو توی این وبلاگ ثبت کنم  تلاش میکنم چیزی جا نیوفته و  عکس العملهای شیطونک رو درمقابل اتفاقات جالبی که براش میوفته اینجا بیارم تابعدا بخونه و ذوق کنه. پریروز یعنی ۹ مرداد ۹۱ برای اولین بار درسا خانوم با مامان و خاله و مامان جون به استخر رفت. درسا تا اون روز فکرمیکرد حموم خونشون از همه جای دنیا آبش بیشتره بخصوص وقتیکه تو حموم توی یه لگن پراز آب مینشست و عروسکهاشو تو اون میریخت تصور میکرد مسابقات المپیکه و داره تو مجهزترین  استخر لندن  شنا میکنه و رقیبهاش هم همون عروسکهاشن که تولگن بالا وپایین میرن. خلاصه وارد استخ...
11 مرداد 1391

بدون عنوان

  ماه شعبان" نیمه ات مبارک"   چه شود به چهره زردمن نظري براي خدا كني                         كه اگركني همه دردمن به يكي نظاره دواكني توشهي وكشورجان تورا تومهي و جان جهان تورا                         زره كرم چه زيان تورا كه  نظربه حال گداكني زتوگرتفقدوگرستم بود آن عنايت واين كرم                 ...
13 تير 1391

اولین " ماما بابا" گفتن درسا

سسسسسسسسلام به همه   من وبابا اومدیم تا یه خبر خوش بدیم. البته شاید برای بقیه این قضیه عادی باشه اما برای ما خییییییییلی ارزشمنده. دیروز (۵/۴/۱۳۹۱) شازده خانوم ما برای اولین با بصورت ارادی کلمه ماما و بابا را ادا کرد. بابایی داشت پوشکش میکرد که ازش پرسیدم: کی داره پوشکت میکنه؟ گفت: بابا!!!!!!!!!!!!! بعدش گفتم: کی مم بهت میده؟ گفت: ماما!!!!!! من و بابات میخواستیم بخوریمت ازخوشحالی. دردش به جونم . بااینکه تا حالا کلمات مفهوم و نامفهوم زیادی گفته مثل: دایی (خطاب به همه اطرافیان) بلقی(جاروبرقی ) دوگی(دوغ) دوب(توپ) دت(دست) ... اما بابا و ماما گفتنش یه چیز دیگه است. لحظه شماری میکنم برای اون روزی که بشینی یه سره برام حر...
6 تير 1391

اولین کفش درسا

قربون اون گامهاي كوچولوت كه تازگيها روكش دار شدند. ديروزعصربرات يه جفت كفش خوشگل خريديم كه بتوني بيرون ازخونه هم راه بري. يه جفت كفش سايز19! فداي سايزپات. جنسش ازكتانه و چندتا عكس عروسكي هم روش داره. اونقدر ذوق داشتي كه دست من و باباحمزه رو گرفتي وشروع كردي به راه رفتن. وقتي راه ميرفتي فقط به كفشات نگاه ميكردي. راه رفتن شده بود عينهو پنگوئن! تومسير به ويترين مغازه ها ميچسبيدي و هر آشغالي كه روي زمين ميديدي مي خواستي برداري. كوچولوي نازنين من! تو نمي دوني وقتي كه داري راه ميري به نظرخودت فقط داري راه ميري اما ازنظر من داري گام به گام به استقلال نزديك ميشي. باهرقدمت دل من جابجاميشه. كوچولوي عزيز! نازگل مادر! تو بااين قدمها داري مسير سرنوشتت رو...
31 فروردين 1391