درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

درسا تمام دارایی من

ازشیرگرفتن درسا

سسسسسسسلام   پس از دوسال بالاخره درتاریخ ۱۵/۱/۱۳۹۲ با یاری گرفتن از گیاه صبرزرد که طعمی (ازتلخی) چونان زهرمار دارد وفقط با یکباراستفاده درسا خاتون را از شیر بگرفتیم .بطوریکه یکبار دهان را بازکرده وقصد خوردن شیر داشت و ما آن ماده مهلک رابه سینه خود زده بودیم بازکردن دهان همان و صدای فغان وناله درسا خاتون همان: " مامان تلخهههههه". و ما چونان جنایتکارجنگی درحالیکه  ته دلمان کله قند آب می شد با خودگفتیم:به به! عجب فن وفوتی بکاربردیم رد خور ندارد که دیگر سمت سینه ما که هیچ تا۱۰متری ما هم پیدایش نمیشود. تا دو سه روز پس از آن نیزهر وقت هوس شیرمیکرد انگار خاطره آن روز تلخ به خاطرش خطور کرده و میگفت:" نمیخورم تلخه". و خوشبخت...
20 فروردين 1392

نوروز1392

باسلام و عرض تبریک سال ۱۳۹۲ به همه دوستای عزیز.   امسال تحویل سال ساعت ۱۴:۳۱ بعدازظهر بود. چند دقیقه ای بیشترازتحویل سال نمیگذره. درسای عزیزم خونه پیش باباشه و من امسال شیفت هستم.  خانوم گل لحظه سال تحویل خواب بودی ومن از همینجا برای سلامتی وموفقیتت دعا کردم. آرزوی سلامتی برای همه اعضای خانواده ودوستان گلم دارم. انشاا... که سال خوب وخوشی پیش رو داشته باشید.
30 اسفند 1391

تولد دوسالگی شپل مامان وبابا

        روزتولد تو میلاد عشق پاکه     برای شکراین روز پیشونیم به خاکه   دوسالگی یعنی گذر از یک مقطع سنی حساس به یک مقطع سنی حساس دیگه. دوسالگی یعنی شروع من هستم. دوسالگی یعنی میخام خودم غذاموبخورم. دوسالگی یعنی میخام خودم لباسمو انتخاب کنم. دوسالگی یعنی میخام بدونم و یادبگیرم. دوسالگی یعنی میخام خطرکنم. دوسالگی یعنی به من نگوچکارکنم چکارنکنم. دوسالگی یعنی میخام تمام خونه رو به هم بریزم و جمع وجور نکنم. و درآخر : دوسالگی یعنی تشنه محبتم و میدونم که دنیافقط من و ممه مامانم یا شیشه شیرم نیست. تو دنیا یه چیزایی هست به اسم آدم٬م...
21 اسفند 1391

بدون شرح!

 دراین هنگامه بی انصاف بی احساس                          دلها بدون غرامت میشکنند.                         وای ازآنزمان که زمانه برگردد و دل تاوان دل شود!       ...
21 بهمن 1391

مورچه خوار!!!!!!!

سلام به دخترمورچه خور من!!!!!!   امروز سرظهربدو بدو اومدی پیشم ودرحالیکه قیافه ات کاملا درهم برهم بود گفتی :مامان تنده تنده!!! درحالیکه داشتم میگفتم :چی تنده؟ نگاهی به صورتت انداختم وبا صحنه ای روبرو شدم که ... چندتا موچه بی زبون که ازکمربه دو قسمت تقسیم شده بودند داخل دهنت غلت میزدند و تو درحالیکه چندتا دیگشون رو داشتی مزه مزه میکردی دائم به من میگفتی مامان تنده تنده. جیغ کشیدم و به کمک باباجون جنازه مورچه های نیم خورده رو از دهنت بیرون کشیدیم . وای ازدست این دختره... بعد هم قول دادی دیگه چیزه رو از زمین برنداری و داخل دهنت بگذاری.ولی چشمم آب نمیخوره که یادت بمونه. بازم" وای ازدست این دختره". ...
15 بهمن 1391

سایدا کوچولو

سلام جیگرمامان   تقریبا ۱۰ روز پیش یعنی ششم آذرماه خدای بزرگ به عمه وعموفرهاد یه دختر ناز و خوشمل هدیه داد.  اسمش رو سایدا گذاشتند ( یعنی پناه وسایه مادر). همگی از این مسئله خوشحال هستند منم از همه بیشتر چون بالاخره تو یه همبازی پیدا کردی هم اینکه میتونین درآینده مثل دو تا خواهر هوای همدیگه رو داشته باشید. دراینجا به عمه وعموفرهاد هم تبریک میگم وامیدوارم که سالیان سال درکنار هم خوش وخرم زندگی کنند. اینم به افتخارسایداکوچولو.. تولد تولد تولدت مبارک   مبارک مبارک تولدت مبارک                     &nbs...
17 آذر 1391

زیارت امام رضا

سلام جیگرمامان...   چندوقته به وبلاگت سرنزدم آخه سرمون خیلی شلوغ بود. تو این مدت اتفاقای زیادی افتاد. بیستم مهر یعنی ماه گذشته ازملایر بلیط قطار به مقصدمشهد رزرو کردیم . ازاینجاتاملایر۲ساعت راهه. من و تو وبابا ومامان جون وآقایی باماشین باباحمزه رفتیم ملایر. اونجا ماشین رو تو پارکینگ زدیم و باقطارراهی مشهد شدیم. اولین سفربا قطار تجربه خوبی بود . زیاد خسته نشدیم. خیلی هم خوش گذشت. به مشهدکه رسیدیم یه اتاق تو هتل گرفتیم و رفتیم زپابوس امام رضا. چه حال وهوایی داشت چه حال وهوایی داشت زیارت سه نفره ما. دفعه پیش که با باباحمزه اومدیم مشهد ازخدا خواستیم که هرموقع خودش صلاح بدونه یه بچه سالم وصالح به ما بده وخدای مهربون تو رو به ما هد...
26 آبان 1391