درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

درسا تمام دارایی من

اولین دندون درسا

سلام...   دیروز درحالیکه بیست و پنجمین روز از ماه نهم سال رو پشت سرگذاشتیم اولین مروارید دندون توی صدف دهنت خودنمایی کرد. الهی قربونت برم . دختر نه ماه و۵ روزه من حالا دیگه میتونه چهاردست وپا راه بره کلمات بووه و دده رو کاملا ادا کنه حتی تازگیها دستش رو به وسایل مختلف میگیره و می ایسته. اما حقیقت روبخوای ذوقی که زمان دیدن جوانه دندونت داشتم توی این نه ماه نداشتم . خداکنه زنده باشم وپیشرفتهات رو توی تمام زمینه ها ببینم و هی ذوق کنم هی ذوق کنم ذذذذذذذذذوق! به امید روزیکه هر۳۲تا دندونت دربیاد.
26 آذر 1390

بدون عنوان

                                   السلام علی الرضیع الصغیر گاه ابر و گاه باران می‏شوم   گاه از یک چشمه جوشان می‏شوم گاه از یک کوه می‏آیم فرود آبشار پرغرورم گاه رود گاه قطره، گاه دریا می‏شوم گاه در یک کاسه پیدا می‏شوم روز و شب هر گوشه کاری می‏کنم باغها را آبیاری می‏کنم نیست چیزی برتر از من در جهان زندگی از آب می‏گیرد نشان گرچه آبم، روزی اما سوختم قطره تا دریا سراپا سوختم تشنه‏ای آمد لبش را تر کند ...
11 آذر 1390

اولین برف ازنوع پاییزی

سلام.   امروز صبح روز پنجم آذرماه سال نود اولین برف پاییزی بارید. من سرکار هستم ولی درسا کوچولو خونه پیش باباشه. بابایی گفت خیلی ذوق کردی وقتی دیدی آسمون داره مثل دستگاه حباب سازت برات برف میسازه و میریزه پایین. کاش خونه بودم و می دیدم قیافه متعجبت رو. قربون اون تعجبت برم من.   دیدن اولین برف زندگیت رو بهت تبریک میگم زندگی مامانی. ...
5 آذر 1390

بدون عنوان

سلام باعرض پوزش وشرمندگی...   خیلی وقت بودکه پست نذاشته بودم.حالادلایلش رو یکی یکی میگم. اولین وبزرگترین دلیلش درسای شیطونه که تقریبا(بجزوقتایی که سرکارم) تمام وقتم روبه خودش اختصاص داده وفرصت سرخاروندن ندارم.دلیل بعدیش قطع بودن اینترنتمه . دلیل بعدیش اینه که یه مدت وبلاگم قفل کرده بود. خلاصه تواین مدت خیلی اتفاقها افتاد که دوست داشتم ثبتش کنم اما نشد. یکی ازاون اتفاقها چهاردست وپاراه رفتن شیطونک بود (البته الان ۲ ماهه که شروع کرده) قربون اون دستای کوچولوش برم که باچه زحمتی خودش روبه جلو میکشونه.چندوقتیه که دیگه همه چیز رواز جلوی دستش برمیدارم آخه وقتی تصمیم میگیره چیزی روبرداره دیگه هیچی جلودارش نیست. نی نی کوچولو دیگه یواش...
24 آبان 1390

بدون عنوان

وای وای وای ازدست این دختر بلای شکمو!   یعنی فقط مونده دست وپاهای مارو بخوره.ماشااله از وقتی غذای کمکیش رو شروع کردم انگار دنیا روبهش دادن ازسوپ وفرنی گرفته تا انواع واقسام میوه وآبمیوه رو اونقدر بااشتها میخوره که همه به ذوق میان و میگن کاش ماهم یه ذره بخوریم ببینیم چه مزه ایه. تازگیا خزیدن باسینه وآرنج رو هم یاد گرفته. باچنان تلاشی خودش روبه سفره میرسونه که فکر میکنی تا حالا هیچی نخورده. خلاصه روز به روز داره یه شیرینکاری جدید در میاره و مارو حسابی مشغول کرده.فقط یه کم بیقرار شده وهمه چیز رو به لثه هاش میکشه که البته همه میگن از نشونه های دندون درآوردنه. پناه بر خدا...دنبال کردن سیر تکاملی که یک نوزاد باید طی کنه تا...
7 مهر 1390

اولین شب بدون درسا

یعنی چی میشه؟ الان داره چه خوابی میبینه؟ اصلا خوابه یابیداره ؟ نکنه بیداره و داره بی طاقتی میکنه. نکنه بیدارشه و بفهمه کنارش نیستم اونوقت بی تابی میکنه؟خدایاامشب کی صبح میشه؟؟؟   اینازمزمه هاییه که همش باخودم تکرارمیکنم. امشب اولین شبکاری منه.اولین شبیه که من درست بعداز۵ماه و۱۶روز که ازتولد درسامیگذره پیشش نیستم. درساروساعت۹و ۴۵ دقیقه پیش مامان گذاشتم واومدم اداره تافرداساعت۸صبح.ازخونه تا اینجا رونفهمیدم چطور اومدم. من و بابایی اونقدر ناراحت بودیم وبغض داشتیم که تا اینجا حتی یک کلمه با هم حرف نزدیم. اصلافکرشم نمیکردم که اینقدر سخت باشه یه شب رو بدون درسابگذرونم. همش توفکرشم . قیافش وقتی میخوابه یا وقتی شیرمیخوره همش جلوی چشممه. ...
7 شهريور 1390