بدون عنوان
سلام مدت زیادی غایب بودم. وقت نکردم به وبلاگم سربزنم. خب بچه داری و مامان شدن وهزار دردسر دوست داشتنی دیگه دلیل این غیبت بود. الحمدلله درسا خانوم گلم روز۲۱ اسفند صحیح وسالم بدنیا اومدو ما رو از انتظار کشنده ای که داشتیم بیرون آورد. الان دقیقا۴۷ روزه است.یه دخترنازودوست داشتنی که حسابی سر هممون رو گرم کرده. خداروشکربخاطر تمام نعمتهاش. نعمت داشتن فرزند رونچشیده بودیم که اونم الحمدلله خدا بهمون داد. توی پستهای دیگه سعی میکنم چندتا عکس ازش بذارم. فکرکنم بیدارشد...بایدبرم ... ...
نویسنده :
ننه نی نی
20:34
بدون عنوان
سلام به نی نی ناز شمبوزکمبولی خودم الهی قربونت برم که دیگه داره جات تنگ وتنگ ترمیشه وپیچ وتاب میخوری. آقادکتره گفته ۲۱ اسفند بدنیا میای. داریم برای دیدنت لحظه شماری میکنیم. زودتربیا که دلمون واست تنگه تنگه
نویسنده :
ننه نی نی
11:37
بدون عنوان
این مطلب رومی نویسم برای خودم وتمام مادران شاغل : زنهای شاغل، دنیای پیچیدهای دارند که هیچ کس جز خودشان آن را نمیفهمد. مادرهای شاغل، دنیایشان از آن هم پیچیدهتر است. باز اگر ماجرا فقط حقوق بود، میشد راحتتر هضمش کرد «دوستش ندارم، اما به پولش احتیاج دارم، مجبورم.» اما وقتی کارت را از صمیم قلب دوست داری و به بچهات هم عشق میورزی، ماجرا بدجوری به هم میپیچد. مادرهای شاغل هر روز دارند میجنگند. با رئیسشان برای کار کمتر، با بچهشان برای خداحافظی سوزناک، با کسی که از بچه نگهداری میکند برای این که طبق اصولشان با بچه حرف بزند، بازی کند، غذایش را بدهد، بخواباند و ...
نویسنده :
ننه نی نی
21:28
بدون عنوان
سلام به روی ماهت که به ماه گفته بروکنار من اومدم! امشب اولین برف زندگیت روبهت نشون دادم. اگه یادت باشه برات توضیح دادم که برف چیه و چه شکلیه چه وقتایی می باره و چقدرهمه ازدیدنش خوشحال میشن. انشااله وقتی بدنیا اومدی خودت می فهمی. بااینکه تقریبایکماه اززمستون گذشته امسال بارندگی زیادی نداشتیم بخاطرهمین برفی که الان بارید باوجوداینکه زودقطع شد اما دل هممون رو شاد کرد. قربون خدایی برم که همیشه نعمتهاش روبه ما ارزونی داشته ... ...
نویسنده :
ننه نی نی
20:29
بدون عنوان
سلام به نی نی گل خودم که منو باباش برای دیدنش لحظه شماری میکنیم. چندوقتیه که مطلب ننوشتم. یعنی وقت نکردم . ازآخرین باری که رفتم سونو چند روزی میگذره. ایندفعه دیگه دکتر با اطمینان گفت که نی نی ما دختره . ماکلی ذوق کردیم و با بابایی رفتیم کلی وسایل دخترونه براش خریدیم. عزیزدل مامانی"اینوگفتم که بدونی که اگه قسمتی ازوسایلت پسرونه است و قسمتیش دخترونه دلیلش جوابهای متفاوتیه که این سونو ها دست ما دادن. ازوقتی فهمیدیم نی نی یه دخمر مامانیه به تکاپوافتادیم که هرچه زودتربراش یه اسم با مسما وخوشگل انتخاب کنیم اسمی که بعدها وقتی بزرگ شد بهش افتخارکنه. اما هنوز اسمی که هردومون باهم روش به ت...
نویسنده :
ننه نی نی
18:44
بدون عنوان
دیروز یه اتفاق جالب افتاد که گفتنش خالی ازلطف نیست وشایدبرای کمترکسی اتفاق بیفته. برای تست سلامت جنین که رفته بودم نیازبه سونوی جدید داشت و اجبارا سونودادم اما درکمال تعجب دکتر گفت نی نیت دخمره. من که تاحالا فکرمی کردم یه پسمر توشیمکم دارم بهم شک واردشد وتاهمین لحظه هنوزازشک درنیومدم. برای منوباباش فرق نداره چی باشه هرچی باشه سالم وصالح باشه . امااین قضیه باعث شد دیگه به سونوگرافیها اعتمادنکنم . تازه هنوزبازشک دارم چی تو شیمکمه یه دخمر؟ یایه پسمر؟ شایدم هر دوش!!! کارخداست دیگه یهو دیدی شد. میترسم یک ماه دیگه برم سونو باز بگن پسره. به خاطرهمین میخوام فعلا چیزی واسش نخرم تابه دنیابیاد. وای راستی سوغاتیهای مامان بزرگش ر...
نویسنده :
ننه نی نی
11:48
بدون عنوان
امروز ۸آبانماه ۱۳۸۹ مشغول جمع کردن وسایل برای رفتن به منزل دیگه ای هستیم آخه ساخت خونه جدید چندماه فرصت لازم داره که قراره این چندماه خانواده ۲نفری ما که تازگیهاسه نفری شده بهمراه مامان بزرگینای نی نی وعمه سمیه اینا باهم زندگی کنیم. برای من فعلاهمه چیزدرحال تغییره. این یکی دو روز اخیر همش حس می کنم یه چیزی زیرشکمم نبض میزنه اما تامیام بهش دقیق بشم که چیه دیگه تکون نمی خوره. همه می گن اون نی نیه که تکون می خوره امانمیدونم چرا خودم شک دارم. شایدبخاطراینه که اینهمه تغییر رو توی این چندوقت باورنمی کنم. حس غریبی دارم . هنوزنه میشه گفت احساس مادربودن دارم نه میشه گفت ندارم . فقط یه احساس مسئولیت و دلسوزی خاصی نسبت به اون ...
نویسنده :
ننه نی نی
8:39
بدون عنوان
نی نی گل من الان توی هفته هجدهمه دفعه قبل که رفتم سونو خانوم دکترگفتش که شاید جنسیتش فعلنکی معلوم نباشه ولی من چون تحمل نداشتم سونودادم و مشخص شد که یه پسمر شومبوزکمبلی توشیمکم دراومده وخانوم دکترگفت که مشکلی ندارین . تازه صدای قلبش روهم برای اولین بارتوی همین تاریخ(۵مهر) بودکه شنیدم ازخوشحالی گریه ام گرفت خونه که رفتم بابایی حمزه ازم پرسید"چی شد؟ گفتم "بابایی دوچرخه ام خراب شده بایدواسم درستش کنی. وفهمیدش که پسمردار شده. ...
نویسنده :
ننه نی نی
13:21