زیارت امام رضا

سلام جیگرمامان...

چندوقته به وبلاگت سرنزدم آخه سرمون خیلی شلوغ بود. تو این مدت اتفاقای زیادی افتاد.

بیستم مهر یعنی ماه گذشته ازملایر بلیط قطار به مقصدمشهد رزرو کردیم . ازاینجاتاملایر۲ساعت راهه. من و تو وبابا ومامان جون وآقایی باماشین باباحمزه رفتیم ملایر. اونجا ماشین رو تو پارکینگ زدیم و باقطارراهی مشهد شدیم. اولین سفربا قطار تجربه خوبی بود . زیاد خسته نشدیم. خیلی هم خوش گذشت. به مشهدکه رسیدیم یه اتاق تو هتل گرفتیم و رفتیم زپابوس امام رضا. چه حال وهوایی داشت چه حال وهوایی داشت زیارت سه نفره ما. دفعه پیش که با باباحمزه اومدیم مشهد ازخدا خواستیم که هرموقع خودش صلاح بدونه یه بچه سالم وصالح به ما بده وخدای مهربون تو رو به ما هدیه داد. ایندفعه هم ازخدا خواستیم که دختر عزیزترازجونمون رو برامون حفظ کنه و درهمه مراحل زندگی یارو یاورت باشه.مشهدخیلی بهمون خوش گذشت. روزبیست وششم هم بلیط برگشت داشتیم که الحمدلله صحیح وسالم به خونه برگشتیم-- زیارتت قبول---

اما چیزی که توی این مسافرت یکهفته ای قابل ذکره پیشرفت چشمگیرتو در ادای جملاته. قلب مامان توقبلا کلماتی رو دست وپا شکسته ادا میکردی اما بعداز اینکه ازمشهدبرگشتیم باهمون کلمات دست وپا شکستت جمله سازی میکردی وحالا که یکماه از اون تاریخ میگذره به قول خودت " ماشارا ماشارا" خیلی ازشعرهایی رو که برات خوندیم نصفه نیمه میخونی( یه توپ دارم گلگلیه... .عروسک قشنگ من گمز پوشیده... . آهویی دارم خوشله... . بابام رفته مدینه... . جوجه جوجه طلایی... .)

قربون اون دهنت برم وقتی که باقیافه مظلومانه میگی: مامان...گشنمه!

به قول خودت" ماشارا ماشارا" بزرگ شدی.

چند روز پیش مادری یه عمل داشت که انجام داد و خدا روشکر الان حالش بهتره.

راستی ششم آذرماه قراره عمه یه نی نی کوچولوی خوشگل بدنیا بیاره. امیدوارم بسلامتی بدنیا بیاد.

ودرآخر درد دل مامان فاطمه با درسا کوچولو: شرایط کاری من سخت شده ساعات کاری هم اضافه شده دیگه کمتر با هم هستیم خیلی سخته برا هر دومون میدونم. اما فقط میخوام بدونی که هرکاری که میکنم بخاطر اینه که تو درآینده در رفاه باشی . تو روز به روز بزرگتر میشی احتیاجاتت هم بیشتر میشه دوست دارم تا اونجایی که جون دارم تلاش کنم تا توی زندگی سختی نکشی.

                                                                                             دوستت دارم ریزه میزه...