بدون عنوان

سلام سلام صدتا سلام ...

من درساهستم حالادیگه یازده ماهم تموم شده.

هفته پیش با آقاجون ومامان جون وخاله زهرا رفتیم تهران خونه دایی کاظمینا. خیلی به ماخوش گذشت هرچند هوازیادخوب نبود ومانتونستیم زیاد بیرون بریم.اما من وتینا خوشکله باهم دوست شده بودیم وکلی باهم دیگه بازی کردیم.تیناجون یه عروسک داشت که عروسکش یه کالسکه صورتی خوشکل داشت تینا منو سوارکالسکه میکرد و دورخونه میچرخوند منم که احساس میکردم ملکه بریتانیاهستم باگوشه چشم دور برم رونگاه میکردم و ازجای خودم تکون نمی خوردم. خلاصه تو راه رفت وبرگشت هم اکثرا خواب بودم ومامان وبابام رواذیت نکردم. چون دخترخوش سفری بودم مامانم بهم قول داده که ازاین به بعد مسافرتهامون رو بخاطر من کنسل نکنه .

راستی تازگیها معنی خیلی ازحرفها رو میفهمم اما چون فکرمیکنم اگه بروزبدم همه ازم سواستفاده میکنن و میخوان من بچه حرف گوش کنی باشم خودم رو به نفهمی میزنم و عمدا چیزایی که پراز میکروبه ونباید تودهنم بذارم تا ته توحلقم فرو میکنم وهرچی مامانم امر ونهیم میکنه خودم رو به نفهمی میزنم و اون بیچاره فکر میکنه نمیفهمم.

درضمن اخیرا دستم رو که ول میکنن میتونم چهارپنج ثانیه سرپا بایستم  اما عمدا خودم رو زمین میزنم تا فکرنکنن چهارروز دیگه راه هم میرم آخه راه رفتن همان و دستور دادن و این رو بیار و اون رو ببر اطرافیان همان. همین جوری راحت ترم.

این روزا مامانم که سرکارمیره بیشتراز قبل دلم براش تنگ میشه فکر کنم اونم همین احساس رو داره اما نمیدونم چرا باز ول نمیکنه وهی میره سرکار. اصلا ولش کن من دختر مستقلی هستم خودم میتونم ازخودم مراقبت کنم . فقط وقتایی که نیازبه محبت- بازی- شیرخوردن-غذاخوردن-عوض کردن پوشک- شسته شدن لباسام - حموم رفتن- ددر رفتن-وخیلی چیزای دیگه دارم به مامانم هم احتیاج دارم.

خب دیگه سخنرانی من تموم شد. مامانم بهم گفته هروقت جایی میری باید بگی سلام و هروقت برمیگردی باید بگی بای بای . پس باااااااای باااااااای.